معنی صورتگری، گریم
حل جدول
لغت نامه دهخدا
صورتگری. [رَ گ َ] (حامص مرکب) نقاشی. تصویرسازی. عمل صورتگر:
به صورتگری گفت پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم.
فردوسی.
به صورتگری دست برده زمانی
به گندآوری گوی برده ز آزر.
فرخی.
اگر لاله پرنور شد چون ستاره
جز از وی نپذرفت صورتگری را.
ناصرخسرو.
و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 32).
شنیدم که مانی به صورتگری
ز ری سوی چین شد به پیغمبری.
نظامی.
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری.
سعدی.
گریم
گریم. [گ ِ] (اِخ) ویلهلم. نویسنده ٔ آلمانی که در هانو به دنیا آمده است. (1786- 1859م.). مصنف حکایات ملی آلمان است. درین کار برادرش ژاکب (یعقوب) (1785- 1863م.) با وی همکاری کرده است. او موجد فقه اللغه ٔ زبان آلمانی است و فرهنگی آلمانی را شروع کرد که بعد از او هم ادامه یافته است.
گریم. [گ ِ] (اِخ) فریدریش ملشیور بارن فُن. عالم ادبیات و ناقد آلمانی متولد در راتیسبون دوست مادام دپینه. مکاتبات ادیبانه ای که از او باقیمانده بسیار سودمند است (1723- 1807م.).
گریم. [گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم، واقع در 28000گزی جنوب باختری بم و 12000گزی جنوب شوسه ٔ بم به کرمان. هوای آن معتدل و دارای 239 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
صورتگری کردن
صورتگری کردن. [رَ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) صورتگری. نقاشی. صورت کشیدن:
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری.
سعدی.
رجوع به صورتگر شود.
فرهنگ عمید
تصویرسازی، نقاشی: دهد نطفه را صورتی چون پری / که کردهست بر آب صورتگری (سعدی۱: ۳۴)،
واژه پیشنهادی
مترادف و متضاد زبان فارسی
تصویرسازی، تصویرگری، چهرهنگاری، نقاشی، نگارگری
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل و شعل صورتگر.
معادل ابجد
1196